مهم نيست

مهم اين نيست كه روزي چند ركعت نماز مستحبي بخوني؟

مهم اين نيست كه در هر ساعت چند تا صلوات بفرستي؟

مهم اين نيست كه چطوري بميري ؟

مهم اين نيست كه بري بهشت يا جهنم ؟

مهم اينه كه لحظه اي كه داشتي مي مردي خوشحال باشي كه يه زندگي عاشقونه داشتي؟

مهم اخلاص عشقه

مهم شدت عشقه

از همه مهمتر معشوقه

يكي رو انتخاب كن كه ارزش عمرت رو داشته باشه؟

 

 

باغ وبهارم یا علی ابن موسی الرضا

به نام آقاي مهربون

باز اين دلم هواي ميخونه كرده ساقي ....... ياد حرم دلم را ديوونه كرده ساقي

بعضي وقتها كه دلم مي گيره

بعضي وقتها كه خيلي تنها مي شم

بعضي وقتها كه خستگي ها امانم را مي بره

بعضي وقتها كه به گذشته تاريك و حال خسته و آينده تار فكر مي كنم

بعضي وقتها كه تو اين دنيا گم مي شم

بعضي وقتها كه يادم مي ره واسه چي زنده ام

بعضي وقتها بعضي وقتها .......

رو مي كنم شمال شرق كشور دلم اون بالا بالا ها كه يه آقاي مهربون نشسته و من خيلي دوسش دارم

و توياد نگاه معصومش گم مي شم و دوباره با انرژي مضاعف شروع مي كنم و فقط مي دونم كه خيلي مديونشم و خيلي دوسش دارم

این مطلب رو برای تنوع می ذارم

Hey….you….

آره ... با خودتم! با تو...

زود باش ... آماده شو ... برای چی؟؟؟  مگه نمی بینی ؟؟؟ اومدم برای دوئل ..... امیدوارم اسلحت آماده باشه!!! می دونی که شانسی نداری .... می دونی من نشونه گیریم بهتره .... سرعتم بیشتره ... همون طور که عشقم بیشتر بود ... اوووه ... لطفاً ساکت باش ... این حرفا دیگه فایده نداره ... دوست داشتم ؟؟؟؟ هه.... نه بابا ! اشتباه می کنی ... خُب بابا !!! دوست داشتم ... حالا دیگه نه ... دیره عزیزم ... حالا وقتشه که ... امشب فقط یه نفر از اینجا بیرون می ره ... مطمئن باش اون یه نفر تو نیستی ... آره  ... این منم که ... من پیروز می شم ... ها ها ها... چی شده پهلوون ؟؟؟ چرا رنگت پریده ؟؟؟ آخِی ... شدی مثل گچ .... چرا اون کلاهو از رو صورتت کنار نمی زنی؟ می ترسی چی ببینم تو چشمت ؟؟؟ من پشیمون نمی شم ... خیالت راحت! من اومدم که تمومش کنم ... برای همیشه ! خوش بودی که یه دیوونه هست که دوست داره ... ها ها ها ... حالا بازم خوشحالی که اینقد دیوونه هستم ؟؟؟ چرا دستت می لرزه ؟ هان ؟؟؟ اینطوری که تیرت به هدف نمی خوره ... آروم باش ... باشه ... شروع می کینم ... آماده ای ؟؟؟ خوبه !!!! منم آمادم ... 1 ... 2 ... 3 ...

...........

چرا گریه می کنی ؟؟؟ فکر نمی کردی بدون فشنگ بیام دوئل ؟؟؟ ها ها ها .... اَه ... از دست تو ... می گم آروم باش ... می گم دستت می لرزه تیرت به قلبم نمی خوره ... ببین چی کار کردی ... حالا باید درد بکشم ... اشکال نداره ... اینطوری بیشتر می تونم به چشمای قشنگت نگاه کنم ... گریه نکن ... خواهش می کنم ... گفته بودم که بازنده ای ... دیدی ؟؟؟ دیدی چقد دیوونه هستم ؟؟؟؟ آروم باش عزیز دلم ... طاقت غصه هاتو ندارم ... فقط چند دقیقۀ دیگه مونده که من از اینجا برم ... وقتی چشمام بسته شد اونوقت هر کاری خواستی بکن ... ولی ... بذار این لحظه های آخر دلم خوش باشه به لبخندت ... دستم قدرت نداره از این بالاتر بیاد ... صورتتو بیار پایین .. می خوام اشکاتو پاک کنم ... گرمای بدنمو می بینم که چطور وارد فضا می شه و بعد میاد به طرف تو ...

می خواد بغلت کنه .......

خداحافظ بازنده .... برای همیشه ....

 

 

 

التماس دعا

 

 

 

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

 

دشواربود مردن و روی تو ندیدن

 

بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

 

بگذارکه چون ناله مرغان شباهنگ

 

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

 

بگذارکه چون شمع کنم پیکرخود آب

 

در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

 

بگذار چو خورشید گدازنده مس فام

 

در دامن شب با تن تبدار بمیرم

 

بگذار شوم سایه ایوان بلندت

 

سویت خزم و گوش دیوار بمیرم

 

میمیرم ازاین درد که جان دگرم نیست

 

تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم

 

تا بوده ام ای دوست وفادار تو بودم

 

بگذار بدانگونه وفادار بمیرم

خدایم را دیده ام

من از هجرت برگی خشکیده از شاخه به خاک ...

 از دیدن اشک خود در آئینه...

 از وزیدن یک باد خنک در هیاهو و بیداد گرمای تابستان...

 من از صدای هوهوی یک قمری یا از صدای بانگ الله اکبر از گلدسته امامزاده...

از شاهکار هزار رنگ نقاش طبیعت در پاییز یا در  نگاه معصومانه ای

خدا را بارها دیده ام... .

بابا آب داد

  ومن پدرم را دوست دارم

كسي كه جووني اش رو براي تو مي ذاره

كسي كه تموم آرزوش تويي

كسي كه بي منت وجودش رو در اختيار تو قرار مي ده

كسي كه از تو در قبال زحمتهاي چندين ساله اش هيچي نمي خواد

 

امروز تو يكي از برنامه هاي تلوزيون پدري سالخورده تماس گرفته بود

و مي گفت  پسراش  تركش كردن

ميگن زمونه نامرده ولي من باور نمي كردم

برای تو اشک می ریزد

براي تو اشك مي ريزد

بينوايي" با پاي برهنه جوي ها را در جستجوي نگيني-شايد- مي پيمايد

 و تو در آن سوي جوي در خانه ي خود

 در جستجوي هيچ

در زنجير زمان ، به گمانها بسيار خوشبخت تر از او

او به دنبال هدفي ، آزاد ، جهان را مي نگرد

و تو به دنبال خوشبختي

در باتلاق هيچ در حال غرقه شدن ؛ كور و بينوا به دنبال هيچ

به" بينوايي" در جوي به دنبال نگيني-شايد-

 مي خندي

گاهي هم به بينوايي و اشك ديدگانش مي گريي

و نمي داني

او خوشبخت ترين است و

براي تو اشك مي ريزد...

 

 

 

کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن

کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن

مرغ دریایی آواز خواند اما کودک نشنید

سپس کودک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن

رعد در آسمان پیچید اما کودک گوش نداد

کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:

خدایا بگذار ببینمت...

ستاره ای درخشید ولی کودک توجهی نکرد

کودک فریاد زد: خدایا به من معجزه ای نشان بده

و یک زندگی متولد شد ...

اما کودک نفهمید

کودک با ناامیدی گریست:خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی...

بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد...

ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت...

 

بهاي سر باختن حسين

السلام عليك  يا اباعبدالله

 

كربلا قلب زمين است و عاشورا قلب زمان.

يعني اصلا كربلا مطلق زمين است  و عاشورا مطلق زمان .

وراههاي آسمان از اينجا آغاز مي شود.

از اينجا دروازهاي به عالم نطق گشوده اند.

مي پرسي كه متناهي چگونه مي تواند را به سوي نا متنهاي برد ؟

اين سر الاسرار خلقت است.

وگويي تقدير اينچنين رفته است كه

اسرار، اگر چه به بهاي سر باختن حسين فاش شود

 

دل نوشته سيد شهيدان اهل قلم شهيد مرتضي آويني .

 

مگر چيست متاعي كه ارزش سر باختن حسين رو داره؟

اون متاع عشقه .

اون متاع شيعه را از تمام مكاتب جدا مي كنه .

تنها تو مكتب تشيع ميشه عاشق خدا شد و از همه چيز و همه كس گذشت و به خدا رسيد .

اگه مكتب ديگه اي سراغ داري كه آرمانش بيشتر از حوري بهشتي باشه بيار.

آرمان شيعه بيشتر از اين چيزاس.

آره حسن كار بزرگي كرد حسين به ما فهموند كه ميشه ......

التماس دعا

 

 

تا حالا با خدا قهر کردی ؟

روزها گذشت و گنجشک با خدا هيچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتندو خدا هر بار با فرشتگان اين گونه می

گفت:می آيد من تنها گوشی هستم که غصه هايش را می شنود و يگانه قلبی ام که

دردهايش را در خود نگاه می دارد.

وسرانجام روزی گنجشک بر شاخه ای از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به

لبهايش دوختند...گنجشک هيچ نگفت.

و خدا لب به سخن گشود ...با من بگو از آن چه سنگينی سينه ی توست.

گنجشک گفت: لانه ی محقری داشتم...آرامگاه خستگيهايم بود و سر پناه بی کسی

 ام.تو همان را هم از من گرفتی.اين توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از

 لانه ی محقرم؟کجای مملکت تو را گرفته بود؟...و سنگينی بغض راه گلويش را بست

و سکوت کرد.سکوتی در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند.

خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.آن

 گاه تو از کمين مار پرگشودی.

گنجشک خيره در خدايی خدا مانده بود.

خدا گفت:وچه بسيار بلاها که بواسطه ی محبتم از تو دور کردم وتو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی.اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود ...ناگاه چيزی درونش

فرو ريخت و های های گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد...

التماس دعا

 

ميون زمين وآسمون  

 

 مي گن يه روز يه كوهنورد كوله اش رو بست و تك وتنها به كوه زد، رفت ورفت و رفت و... بالا ، بالا، بالا،وبالاتر و ..... ديگه غروب شده بود ولي كوهنورد همچنان ادامه مي داد.  كم كم هوا تاريك شد . ديگه شعاع ديد كوهنورد كوتاه شده بود.ناگهان زير پاي كوهنورد خالي شد و اون به طناب اطمينانش آويزون شد

حالا اون توي تاريكي كوهستان تك  و تنها ميون زمين وآسمون مونده بود .

فرياد زد : خداي من به دادم برس . خداي من به دادم برس . خداي من....

ناگهان صدايي در كوهستان طنين انداز شد: آيا من خداي تو ام ؟

 كوهنورد فرياد زد : آري ، توخداي مني

صدا گفت : تو مطمئني كه من مي تونم تو رو نجات بدهم ؟

كوهنورد فرياد زد : آري  .

صدا گفت :اون طناب رو پاره كن.‌‍

 چند هفته اي گذشت . يك گروه كوهنوردي كه از اونجا رد مي شد جنازهء كوهنورد را ديد كه از طناب آويزون شده  در حالي كه با سطح زمين فاصلهء خيلي كمي داشته.

 

 

بعضي وقتا كه تو كار خدا چون و چرا مي آرم سعي ميكنم با اين داستان خودم رو قانع كنم .از كجا معلوم منم مثل اون كوهنورد ميون زمين آسمون آويزون نمونده باشم در حالي كه خودم خبر ندارم در ار تفاع ناچيزي قرار دارم.

 

 

             يه كلاغ رو سياه       اما عاشقه امام رضا

دار و ندارم    يا علي ابن موسي ارضا 

 

توي دل يه مزرعه ، يه كلاغ رو سياه، هوايي شد بود بره پابوس امام رضا.

ام هي فكر مي كنه ، اونجا جاي كبو تراست.آخه من كجا برم يه كلاغ كه روسياست.

من كه توسياها از همه رو سيا ترم. ميون اون كبوترا من با چه رويي بپرم.

تو همين فكرابودش كلاغ عاشق ما .

يه دلش مي گفت برو

يه دلش مي گفت بمون

من كه توسياها از همه رو سيا ترم. ميون اون كبوترا با چه رويي بپرم .

 كه يهو صدايي گفت :

تو نترس و راهي شو.

تو يه زائري برو به سياهي فكر نكن تو يه زائري برو.

من كه تو سياهي ها......

 

 

اميدوارم به دلتون نشسته باشه . كار خودم نبود.از اين آدرس http://www.iravertex.com/clip.asp?id=20

  كليپ بسيار زيباشو  حتما حتما ببينيد     التماس دعا

سکسی

جمعه

هميشه جمعه برام يه روز ديگه بوده .جمعه رو خيلي دوست دارم.

جمعه ها به عشق ندبه بيدار مي شم . جمعه روز آقاست . نمي دونم اگه جمعه ها روزش نبود  بهش فكر ميكردم يا نه .نمي دونم اگه جنگ لبنان نبود اين جمعه ها با چه بهونه اي خودم رو متقاعد مي كردم كه شايد امروزم خبري بشه. نمي دونم.....

جمعه

    .....................................................................................................................

تا حالا شده

تا حالا شده يهو از خواب بيدارشي و متوجه بشي كه امروز جمعه اس

تا حالا شده يهو نگاه كني ببيني امروز پنجشنبه اس و تو يك هفته از آقات دور بودي.

تاحالا شده جمعه بعدازظهر بشيني پاي كامپيوتر و يهو صداي اذان بشنوي

تاحالا شده.......

  .......................................................................................

.می گن اگه فاحشه بودن یه بیماریه اون هم از نوع روانی دنبال این آدم بودن از بیماری بدتر نیست؟

یکی می گفت ۴۰۰۰ نفر تو یه روز  با سرچ کلمه ساک زدن به وبلاگش اومدن !

 

 

فاطمه ، فاطمه است .

  « مریم مادر عیسی است » .

     و من می خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم ؛ باز درماندم :

     خواستم بگویم : فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است .

     دیدم که فاطمه نیست .

     خواستم بگویم که : فاطمه دختر محمد (ص) است .

     دیدم که فاطمه نیست .

     خواستم بگویم که : فاطمه همسر علی است .

     دیدم که فاطمه نیست .

     خواستم بگویم که : فاطمه مادر حسنین است .

     دیدم که فاطمه نیست .

     خواستم بگویم که : فاطمه مادر زینب است .

     باز دیدم که فاطمه نیست .

     نه ، این ها همه هست و این همه فاطمه نیست .

                                                               فاطمه ، فاطمه است .

سخنی با ....

سلام

جواب نميده

حتما الان ميپرسي؟حالت چطوره  ؟

 

نمي دونم مگه ميتونم ازت دور باشم و خوب باشم...

 

شايدم ميگي كم پيدايي...ميدوني از سيزده بدر تا حالا اينجا نيومدي؟؟...

شرمنده ...ميدونم...اون موقع بالاسرت پر شكوفه بادوم و حالاهمه جا پر برفه ...

 

ساكت و آروم فقط گوش ميده

  

به روي خودم نميارم و ادامه ميدم!!! ميدوني تا  محرم چيزي نمونده...

 

بازم سكوت..............

 

مثل بچه ها قهر ميكنم و روم رو بر ميگردونم تا گريه هامو نبينه...نه نميدوني؟؟؟

 

اصلا ميدوني چندتا محرم اومده و رفته و تو ....

 

 (خودم جواب سوالم رو ميدم )دقيقا سيزده تا محرمه كه من و تعزيه دو طفلان مسلم نبردي...

 

يادته هميشه چوب هاي كوچيك و خشك بادوم رو ميدادي تا من ببرم واسه حليم نذري...

بازم سكوت

پس كي ميخواي جوابم رو بدي ؟؟خسته شدم!!!!

 

چشمام رو ميبندم... صورتم رو ميبرم جلو ومنتظر ميشم تا بادستاش صورتم  نوازش كنه...

 

 اما سردي برفا ي روي مزارش جواب تلخيه واسه همه سوالها و حرفام...