کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن
کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن
مرغ دریایی آواز خواند اما کودک نشنید
سپس کودک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن
رعد در آسمان پیچید اما کودک گوش نداد
کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:
خدایا بگذار ببینمت...
ستاره ای درخشید ولی کودک توجهی نکرد
کودک فریاد زد: خدایا به من معجزه ای نشان بده
و یک زندگی متولد شد ...
اما کودک نفهمید
کودک با ناامیدی گریست:خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی...
بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد...
ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت...
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۵/۰۵/۲۰ ساعت 12:40 توسط منتظر
|
اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند . مردی خسته ! مردی که اسهال داشت و دارد !