به نام آقاي مهربون
باز اين دلم هواي ميخونه كرده ساقي ....... ياد حرم دلم را ديوونه كرده ساقي
بعضي وقتها كه دلم مي گيره 
بعضي وقتها كه خيلي تنها مي شم
بعضي وقتها كه خستگي ها امانم را مي بره 
بعضي وقتها كه به گذشته تاريك و حال خسته و آينده تار فكر مي كنم 
بعضي وقتها كه تو اين دنيا گم مي شم
بعضي وقتها كه يادم مي ره واسه چي زنده ام 
بعضي وقتها بعضي وقتها .......
رو مي كنم شمال شرق كشور دلم اون بالا بالا ها كه يه آقاي مهربون نشسته و من خيلي دوسش دارم
و توياد نگاه معصومش گم مي شم و دوباره با انرژي مضاعف شروع مي كنم و فقط مي دونم كه خيلي مديونشم و خيلي دوسش دارم
       + نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۵/۲۶ ساعت 11:41 توسط منتظر 
        | 
       
   
	  اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند . مردی خسته ! مردی که اسهال داشت و دارد !