هر جا می نشست ، از امام رضا (ع) بد می گفت و حتی شنیدم چند بار هم به امام ناسزا گفته است . ناراحت شدم . آن روز ، آماده شدم تا « اخرس » را بکشم . خنجری خریدم و به راه افتادم .

گاهی فکر زن و بچه ام عذابم می داد . اگر دستگیر می شدم؟ چهره ی دختر کوچکم مدام جلوی چشمم بود ؛ اما من تصمیم خودم را گرفته بودم . درست در ابتدای کوچه ای که خانه ی اخرس در آن بود ، ناگهان خادم امام را دیدم که به طرف من می آمد . ایستادم . خادم امام با عجله به طرفم آمد و بعد از این که کاغذی در دستم گذاشت ، رفت .

با عجله کاغذ را باز کردم . با دیدن دست خط امام ، تعجب کردم . با عجله نوشته را خواندم . امام نوشته بودند :

« احمد ! ... می دانم که به خاطر ما این کار را می کنی ، اما محبت ما با زور ایجاد نمی شود . این کار را نکن که خدا ما را حفظ خواهد کرد »

 

 

تمام هستی مسافر

..........................................................................

 

اینجا کسی در باره کابلهای قدرت خشک مطلبی نداره؟؟؟؟؟