و خنجری خریدم !
گاهی فکر زن و بچه ام عذابم می داد . اگر دستگیر می شدم؟ چهره ی دختر کوچکم مدام جلوی چشمم بود ؛ اما من تصمیم خودم را گرفته بودم . درست در ابتدای کوچه ای که خانه ی اخرس در آن بود ، ناگهان خادم امام را دیدم که به طرف من می آمد . ایستادم . خادم امام با عجله به طرفم آمد و بعد از این که کاغذی در دستم گذاشت ، رفت .
با عجله کاغذ را باز کردم . با دیدن دست خط امام ، تعجب کردم . با عجله نوشته را خواندم . امام نوشته بودند :
« احمد ! ... می دانم که به خاطر ما این کار را می کنی ، اما محبت ما با زور ایجاد نمی شود . این کار را نکن که خدا ما را حفظ خواهد کرد »
![]()
..........................................................................
اینجا کسی در باره کابلهای قدرت خشک مطلبی نداره؟؟؟؟؟
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۱/۲۹ ساعت 10:51 توسط منتظر
|
اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند . مردی خسته ! مردی که اسهال داشت و دارد !