تمام كوچه هاي دفتر بن بست تكراريست ! مي داني؟
کسي ديگر به باران و نسيم و شبنم و سوسن نمي گويد که زيبايند و زيبايي همان چشمان آبي رنگ خواب آلوده ي افتاده بر يک بستر سردست خدا بايد به گردنهايمان قلاده آويزد اميدي نيست در مرداب ناامني فرو رفتيم چه بي پروا و نامردانه بر يک عابر تن خسته مي خنديم و....
می گن شلوق پلوقه ! نه ! امیر کبیر رو می گن
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوشرنگترين زنهاست را مىزند.
نمىدانيد چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوم و مىپرسم: آقا! اينا قيمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمىدهد؛ دوباره مىپرسم: آقا! اينا چنده؟ فروشنده كه محو موهاى مشكرده زن ديگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمىبيند. باز هم سؤالم بىجواب مىماند و من، خوشحال، از مغازه بيرون مىآيم.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مىآيند تا لذت ببرند، ذرهاى به تو محل نمىگذارند.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خيابان قدم مىزنيد؛ در حالى كه دغدغه اين را نداريد كه شايد گوشهاى از زيبايىهاتان، پاك شده باشد و مجبور نيستيد خود را با دلهره، به نزديكترين محل امن برسانيد تا هر چه زودتر، زيبايى خود را كنترل كنيد؛ زيبايى از دست رفتهتان را به صورتتان باز گردانيد و خود را جبران كنيد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مىرويد و صد قافله دل كثيف، همره شما نيست.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهىگيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى مىبينى كه مىتوانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مىرويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد اين حجاب!
خدايا! لذتم مدام باد.
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
ن
فکر بد نکنید قصد ازدواج ندارم
جون مادرت شمارتو بده
![]()

آسمان را او خوب می شناسد
دستانش را رو به آسمان دراز کرد و فقط اشک ریخت...
یاد گرفته بود تنها دستانش را دراز کند و بخواهد....
چشمانش را بست و سکوت کرد. قدرت سخن گفتن و خواستن را هم نداشت .
دلتنگی او قابل ابراز نبود. اصلا هیچ گاه نمی توانست دلتنگی مولایش
را به کسی به جز خدا بازگو کند.
همانند شبهای قبل خوابید به امید آنکه مولایش را خواب ببیند...
اما نمی دانست هر شب مولایش در کنار او و پا به پایش می گرید
و اجابت دعای این بنده خالص را از خدا می خواهد.
امروز هم گذشت...!
http://imamreza1001.blogfa.com/


فارسیه جون تو!
salami be garmi nabat o shakhe nabat o hafez o shabe yalada o hen hen hendone emshab hana bandooooooooooooone shoma ham davatit
salami be vosate midon azadi be vosate 4 rah zand darbas 1000 toman
salami be shiriny danmarki _na gol mohamadi hash salavat kaftary
salami be narmy eshgh be sakhty emtehanat payan term ya nomre gereftan az ostad rosta ya
be rahaty taghalob
salami be khoshky har chi kable khoshk to donyaye edisony man va to hamsafare ye jade bodim yadete
khoda ha fezi be vosate kafee net baran sa@ty 600 ke dadam mifaham ye man mast dary? ziade naa
khob bain hame mast chi kar mikony khonevade khoban benzin daran kart sokht chi? hamash 3litr eshgh na babaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
khob migan alan bayad 600 bedam
naaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
yaro ingar ahsegh nist ha
aslan hamsh tagsire in raise na marde na gholam
rasty migan goftan nagid
man ke goftam
to ham nagooooooooo
ki be ki mige tah dig daneshgah ham bara khodesh asfaltey ha dast andaz ham nadarim takhte gaz sare char rah 2 khtar bazi nakony ha khoda mikhoradet asal many golabi
eshgh many bhavij farangi kaho taze dar ham bedam agha
jigareton ro gaz gaz
ta ba@d ke man pol dar besham bazam biam net baton chat konam 1000 ta
جون تو راس می گم
اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند . مردی خسته ! مردی که اسهال داشت و دارد !